۱.گول حرفایی که دیگران میزنن و شما رو به هوس میندازن نخورید،مثلا اگه هر چقدر از یه افزودنی به مواد اصلی ماکارونی تعریف کردن شما استفاده نکنید. مخصوصا اگه دفعه اول باشه و گرسنه باشید.اینا رو در حالی مینویسم که به پشت دراز کشیدم،توی دماغم دو تا دستمال گذاشتم و نفسم مثل اژدها آتشین شده،دهن و معدهام هر دو سرویس شد :((
۲. به اصرار بچهها نشستیم سریال مانکن رو دیدیم.آقا چرا قیمهها رو ریختین تو ماستا!! این ایده داستان پردازیه آخه؟؟فروتن و امیرحسین آرمان و چند تا بازیگر خوب دیگه رو ریختین تو مخلوط کن چی بشه آخه؟؟دیالوگا افتضاح!! به خدا همون قسمت اول رو هم به زور دیدم.حالت تهوع گرفتم ازین حجم مصنوعی بودن. به جز فروتن و آرمان و نازنین بیاتی و مریلا زارعی بقیه دقیقا عین بازیگرای ایرج ملکی بودن :// حالا اینا چرا قبول کردن بازی کنن؟؟فیلمنامه خیلی خیلی بهتر میتونست بشه. آخه اینم بهش میگن نویسنده؟؟نقشای دیگه که کلا اوت بودن،صحنه های بارش برف قسمت اول هم که همش کامپیوتری بود و بازیگرا روشون برف نمینشست ://فرزاد فرزین هم که رسما بازیگر شد. چقدم نقشش میاد بهش با اون دماغ سربالا ://امیر حسین آرمااااااان چرا نقشای چرت و پلا بازی میکنی؟؟همون پریا بس بود دیگهههه.
۳. دیشب یه بنده خدایی رو راهنمایی میکردم که با زوجهاش آشتی کنه و بره معذرت بخواد. آخه به من میاد مشاور روابط ازواج باشم؟! :/
امیدوارم حل بشه مشکلشون. فقط توصیه کردم انقد ترسو نباشه. مطمئنم به زودی این دو کفتر عاشق رو باز هم در حیاط دانشکده دست تو دست میبینم :)))
۴.چه حسی دارید وقتی خواهرتون زنگ میزنه و میگه بیرون رفته پالتو پوشیده ولی شما فرق سرتون از شدت آفتاب داره میسوزه؟ :/
۵. رفتم چند تا انجمن و خیریه تو دانشگاه عضو شدم. باشد که رستگار شوم. و من هنوز دارم حسرت میخورم که زودتر اینا رو امتحان نکردم :/
۶. نمایشنامه مو هم دادم به یارو. هنوز نخونده. ولی امیدوارم خبرای خوبی برام داشته باشه.
دیگه نمیدونم چی درسته و چی غلطه!
میگن اگه میخوای از عقایدت مطمئن بشی باید دست کم ده تا کتاب مخالف عقایدت بخونی،خوندم؟نمیدونم.
فقط میدونم زندگی داره بهم سخت میگذره.کاشکی سر کار میرفتم.کاش دکتر بودم و صبح تا شب شیفت بودم.کاش همه اینا.
نمیدونم خودم منظورم چیه.میدونم اگه دنبال درمانم نباشم تا آخر عمر این حس بد و که تو اوج شادی غمگینم میکنه باید مثل یک کوله خیلی سنگین رو دوشم بکشم.
شایدم اولین قدم همین باشه.
کوله ات رو زمین بزار!
قسمت اول این داستان کوتاه بر اساس یه گفت و گوی واقعی بود.مکالمه بین دو نفر در واقع مکالمه بین من و یه نفر بود که این ایده داستان رو به ذهنم انداخت.اولش قرار بود همون یه قسمت بشه ولی خب از یادداشتهای کوتاه قبلیم هم کمک گرفتم و قسمت دومش رو نوشتم.بعدا اون قسمت اول رو برای همون شخص فرستادم که ببینم نظرش چیه.اتفاقا خوشش اومد و تعریف کرد.البته کلا آدم پرمشغله ایه فکر نکنم منو یادش بمونه ولی حالا بعدها اگه این نمایشنامه بره روی صحنه ازش دعوت میکنم بیاد و ببینه.آدم جالبیه!
درباره این سایت